نگاهی به سریال «کنکل»؛ مجموعه خوش ساخت رامتین لوافی پور به یاد مریم حسینیان | تنها عاشقان زنده می‌مانند همه چیز درباره سریال شغال+ زمان پخش، خلاصه داستان و بازیگران انتشار فراخوان مسابقه عکس جشن عکاسان سینما «آرش امینی» دبیر چهل‌ویکمین جشنواره موسیقی فجر شد جنگ و تبعات آن در ادبیات بومی در کتاب «سیاسنبو» از محمدرضا صفدری معرفی اعضای شورای سیاست‌گذاری جشنواره ادبی «خیرِ ایران» اکران مجدد «جنگ ستارگان» در سینما‌ها به مناسبت ۵۰ سالگی اش آغاز نگارش نسخه دوم سینمایی «ببعی» زمان خاکسپاری «مریم حسینیان» داستان‌نویس مشهدی مشخص شد راه‌اندازی سینما در شهرستان های فاقد سینما خراسان رضوی همه چیز درباره سریال محکوم + بازیگران، خلاصه داستان آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) سینا مهراد در پشت صحنه سریال جنجالی «جان شیفته یلدا» + عکس آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) موسیقی تیتراژ سریال آلا با صدای «سالار عقیلی» منتشر شد + صوت
سرخط خبرها

سطر‌هایی به یاد مریم حسینیان، نویسنده مشهدی که دیروز در گذشت | او با کتاب هایش همیشه زنده است

  • کد خبر: ۳۴۹۰۷۱
  • ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۴۶
سطر‌هایی به یاد مریم حسینیان، نویسنده مشهدی که دیروز در گذشت | او با کتاب هایش همیشه زنده است

به گزارش شهرآرانیوز، مریم حسینیان (زاده ۱۳۵۴)، نویسنده مشهدی، دیروز، ۱۰مردادماه۱۴۰۴، پس از چند سال مبارزه با سرطان و عوارض ناشی از آن، درگذشت. این نویسنده که از سال‌های میانی دهه۷۰ در مشهد کار روزنامه نگاری و داستان نویسی را آغاز کرده بود، در آغاز دهه۹۰، با مهدی یزدانی خرم، نویسنده بنام، پیوند زناشویی بست و به تهران مهاجرت کرد و کار قلمی خود را در آنجا ادامه داد.  از میان آثار او، سه رمان «بهار برایم کاموا بیاور» (۱۳۸۹) و «ما اینجا داریم می‌میریم» (۱۳۹۵) و «بانوگوزن» (۱۳۹۹) مشهورترند. از حسینیان، همچنین، یادداشت‌های بسیاری باقی است که حاصل سال‌ها همکاری او با نشریات مکتوب، ازجمله «شهرآرا» و «قدس» است. آنچه در ادامه می‌آید، سطر‌هایی است به یاد این نویسنده فقید.

واکنش اهالی فرهنگ و ادبیات به خبر درگذشت نویسنده «نئوهاوکینگ ها»
باسواد و بی دریغ و انسان

درگذشت مریم حسینیان که بسیاری از کتاب خوان‌ها او را با رمان‌های «بانوگوزن»، «ما اینجا داریم می‌میریم» و «بهار برایم کاموا بیاور» به خاطر می‌آورند، واکنش‌های زیادی را در شبکه‌های اجتماعی در پی داشت. برخی از خوانندگانِ آثار او و نیز جمعی از اهالی هنر و فرهنگ و ادبیات، با پیام‌های خود و گاه بازنشر بخش کوتاهی از نوشته‌های این نویسنده، از این اتفاق ابراز تأسف کردند و این فقدان را به همسر او، مهدی یزدانی خرم و جامعه ادبی تسلیت گفتند.

یزدانی خرم با دو جمله کوتاهِ «مریم رفت. من تمام شدم.» خبر درگذشت همسر خود را به طور رسمی در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد. او البته پیش از این، در خلال پست‌هایی دیگر، از دست وپنجه نرم کردن حسینیان با سرطان نوشته بود؛ بیماری‌ای که اکنون، هم زمان با انتشار خبر فقدان او، باعث شده است تا خوانندگان یادی کنند از جستار «نئوهاوکینگ ها»‌ی این بانوی نویسنده که درواقع روایت روز‌های درگیری اش با سرطان است.

نرگس برهمند، حسین لعل بذری، آرش شفاعی، فرهاد حسن زاده، نسیم مرعشی و میلاد حسینی ازجمله هنرمندانی بودند که به این خبر واکنش نشان دادند. یوسف علیخانی، نویسنده و مدیر انتشارات «آموت»، نیز در اینستاگرام خود، با یادی از کتاب‌های این نویسنده، نوشت: «و حالا نشسته‌ام و -گویی نویسنده‌ای را به یک باره کشف کرده باشی- کتاب هایش را ورق می‌زنم و آه می‌کشم.

این زن باشکوه بود: نویسنده، باسواد و بی دریغ و انسان.» فاطمه کریمخان، نویسنده و روزنامه نگار، هم از روز‌های آموختن ادبیات در کانون پرورش فکری در کنار حسینیان نوشت: «مریم حسینیان زندگی اش را به سرطان باخت. من که کانون می‌رفتم، مربی نوشتن ما یک دسته نوجوان عجیب وغریب بود. دست وپا می‌زد که در ادبیات جدی سر دربیاورد و ما که تماشایش می‌کردیم، از خلال آن تماشا سرکی در ادبیات جدی کشیدیم. از آن جمع، من نویسنده شدم، یکی کارگردان و چند نفر خوشبخت.»

سیدجواد اشکذری، روزنامه‌نگار و فعال تئاتر:

جریان ساز در یک سه گانه تأثیرگذار

مریم حسینیان که اکنون به اجبار باید قبل از نامش واژه زنده یاد را بگذاریم، از داستان نویسان جریان سازی بود که بیشتر از نیم قرن عمر نکرد، اما تأثیرگذاری او در ادبیات داستانی به خصوص در فضای ژورنالیستی مشهد فراتر از عمر کوتاهش بود. اگر از بررسی داستان‌های کوتاه او که پر از قصه‌های ناب از آدم‌های درد آشنای جامعه پیرامون ماست بگذریم، از جریان سازی او در حوزه ادبیات داستانی نمی‌توان به آسانی گذشت.

زنده یاد حسینیان در دهه ۸۰ در ایجاد سه حلقه مؤثر در حوزه ادبیات داستانی در مشهد تأثیرگذار بود. او در ابتدای این دهه، به همراه داستان نویسان مطرحی، چون هادی مظفری، مهناز رحیمیان و حسین لعل بذری در رشد فضای قصه گویی نسل جوان آن زمان و چاپ آثار آن‌ها و نیز برپایی نشست‌های هفتگی نقد و بررسی در مشهد بسیار تأثیرگذار بود.

او علاوه بر فعالیت‌های گسترده اش در انجمن، در سال‌های ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۵، دبیر صفحه ادبیات هفته نامه شهرآرا بود. او در این نشریه از یک سو، سبب ساز چاپ آثار قصه نویسان، مقالات آموزشی در حوزه نویسندگی و نیز معرفی استعداد‌های ناب نوجوانان و جوانان بود و از طرفی دیگر با برپایی نشست‌های تخصصی توانست ادبیات را به ویژه قصه و داستان را به صورت علمی‌تر وارد فضای ژورنالیستی مشهد کند.

در آن زمان حسینیان، سردمدار جریان ژورنالیسم ادبی در مشهد بود و در کنار نویسندگان و شاعران برجسته‌ای، چون دکتر محمود اکرامی فر، علیرضا سپاهی لائین، جواد کلیدری و سیامک شایان امین توانسته بود «شهرآرا» را به عنوان برند ادبی یا به نوعی قطب ادبی در فضای روزنامه نگاری مشهد و استان معرفی کند.

این داستان نویس فقید، در سال‌های ۸۵ و ۸۶، جریان داستان نویسی در انجمن ادبیات داستانی استان و نیز هفته نامه «شهرآرا» را با جریان ادبی دیگری پیوند زند. او به همراه هادی مظفری، مدیر وقت اداره هنری شهرداری مشهد، یکی از تأثیرگذاران در سیاست گذاری و برگزاری جشنواره ملی «داستان ایرانی» در مشهد بود.

زنده یاد حسینیان با این رویداد، توانست در سه گانه مؤثر در داستان نویسی مشهد، نامی جاودان از خود به یادگار بگذارد.

سلمان نظافت یزدی، روزنامه‌نگار و شاعر:

تنها عاشقان زنده می‌مانند

«نه از مرگ، از این بترس که هرگز آغاز به زندگی نکنی.» مارکوس آئورلیوس، فیلسوف رواقی که قرن‌ها پیش از ما زیسته است، تکلیفش را این گونه با مرگ روشن کرده بوده است، تکلیفی دشوار یا سؤالی همیشگی، سؤالی که از ابتدای تولد در گوشه‌ای از ذهن ما جا خوش کرده است، از همان لحظه بیرون آمدن از رحم، همان لحظه‌ای که هوا وارد ریه می‌شود و ما به گریه می‌افتیم.

این سؤال تا اولین مواجهه ما با مرگ، پنهان است؛ تا هنگامی که نورِ بی رحم فقدان می‌افتد روی سؤال و -بعد- خاطرات آدمی که دیگر نیست، در سرمان روشن می‌شود. این، شکلی از مواجهه با مرگ است؛ اما این مواجهه و اندوه حاصل از آن -به نوعی- ادامه یافتن زندگی شخصی است که چشم هایش را بر روی جهان بسته است. مریم حسینیان از مرگ نترسید: او سال‌ها پیش از این زندگی را آغاز کرده و توانسته بود با کمک کلمات به ذاتِ اندوهگین زندگی خیره شود و با خیال، بی رحمی روزگار را تاب بیاورد.

اما مریم خانم در سرِ من شکل‌های مختلفی دارد: گاه، او مسئول صفحه‌ای در یک روزنامه است و من جوانی جویای کار. برای صفحه اش می‌نویسم: «رادیو بادبادک» در صفحه‌ای برای نوجوان. احسان خزاعی، تنهارادیو مکتوب جهان را در صفحه‌ای که مریم حسینیان مسئول آن است، راه انداخته و من گزارشگری هستم که در خیابان‌ها با نوجوان‌ها حرف می ‎زنم تا نشنیده هایشان را در «رادیو بادبادک» به گوش دیگران برسانیم.

این خاصیت زمان و خاطره است که بریده بریده پیش می‌روند. بعد از آن روزها، می‌رسیم جایی اواخر یا اواسطِ دهه۸۰. من رفته‌ام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای مصاحبه شغلی تا شاید مربی کانون بشوم. مریم حسینیان، نرگس برهمند و زهرا محدثی، روبه رویم نشسته‌اند تا آن مصاحبه شغلی انجام شود؛ اما روزگار، خواب دیگری دیده است.

سطر‌هایی به یاد مریم حسینیان، نویسنده مشهدی که دیروز در گذشت | او با کتاب هایش همیشه زنده است

بعد، می‌رسیم به سال۹۶. زنگ می‌زنم به مریم خانم و ماجرای راه انداختن یک نشریه ادبی و فرهنگی برای جوانان مشهد را توضیح می‌دهم. او قبول می‌کند برایمان بنویسد؛ و تا هفته‌ها مریم حسینیان، کیارنگ علایی و عباسعلی سپاهی یونسی در صفحه اول «میلان» برایمان یادداشت می‌نویسند.

حالا سر می‌چرخانم: خرداد۹۷، هفته اول جام جهانی۲۰۱۸ فوتبال است. جایی حوالی میدان فاطمی تهران، در کافه‌ای، روبه روی مریم حسینیان نشسته‌ایم. علی باقریان و من، ۸۰ دقیقه با او گفت‌و‌گو می‌کنیم و تیترش می‌شود «مسئله مهمِ نبودن روی بیلبورد»، گفت وگویی درباره نویسندگی، فضای ادبی مشهد، حضور زنان در جامعه، محمود دولت آبادی و «شکلِ آب» گیرمو دل تورو و مسائلی از این دست. دوباره زمان می‌پرد: این بار، من زنگ زده‌ام که به او بگویم قرار است شکلِ «میلان» را عوض کنیم و می‌خواهیم یادداشت نویس‌ها را هم عوض کنیم. مکالمه خوبی نمی‌شود: سرد و تلخ، سرآغاز چیزی شبیه قهر.

دیگر زمان تلاش می‌کند خاطرات خوش را پس بزند و تلخی را مسلط کند. دیگر من از او بی خبر هستم، تا همین چندسال پیش که بارِ اول توانسته سرطان را پس براند.

جایی حوالی خیابان راهنمایی مشهد، دل را به دریا می‌زنم و تلفن را برمی دارم و به او زنگ می‌زنم. حالا، خاطراتِ خوب و قدرت کلمات است که آن تلخی مکالمه را پس می‌زنند. قرار می‌شود رفتم تهران، به او سر بزنم؛ اما دیگر دیداری اتفاق نمی‌افتد و آخرین تصویر من از مریم حسینیان، دورِ میدان فاطمی است، وقتی بعد از ۸۰ دقیقه گفت‌و‌گو با عجله خداحافظی می‌کنیم تا او به خانه برگردد و مراقبِ فرزندش، امیرحسین، باشد....

حالا او رفته است؛ اما عاشقان زنده می‌مانند، عاشقانِ کلمه، عاشقانِ نویسندگی و عاشقانِ مادری. بانوگوزن خوش شانس است که مرگِ او تنها گودالی را پر نخواهد کرد. او تا روزی که کتاب هایش خوانده شود، زنده خواهد ماند. در ادامه بازنشر بخشی از گفت وگوی «شهرآرا» با مریم حسینیان را در ضمیمیه میلان بخوانید.

بازنشر بخشی از گفت وگوی «شهرآرا» با مریم حسینیان:

در مشهد بمانید

چرا به تهران مهاجرت کردید؟

من فقط برای این به تهران آمدم که ازدواج کردم؛ دلیلش فقط همین بود. در مشهد، برای مهدی [یزدانی خرم]فضای کار فراهم نبود و این بود که من باید به تهران می‌آمدم، وَ الّا من، نه قصد مهاجرت داشتم، نه مشهدگریز بودم؛ هیچ وقت هم احساس نکرده‌ام و نمی‌کنم که در مشهد نمی‌شود نوشت، ولی در تهران می‌شود.

این یعنی شما آدم جان سختی هستید؟ خیلی ها، به دلیل محدودیت‌هایی که حس می‌کنند، یا با این فرض که همه چیز در تهران متمرکز است، از مشهد می‌روند.

وقتی من به تهران آمدم، ازدواج کرده بودم. پس از آن، بلافاصله، بچه دار شدم. سر کار هم می‌رفتم. همه این‌ها محدودیت‌هایی ایجاد می‌کرد که تهران برای من شهری رؤیایی نباشد. ضمنا، من در همان مشهد هم، در فاصله بین سال‌های ۸۱ تا ۸۷، به کمک برخی دوستانم، برنامه‌های خوب زیادی برگزار کرده بودم و فعالیت‌های بسیاری انجام داده بودم و محدودیتی حس نمی‌کردم.

ما از هر نویسنده‌ای که دوستش داشتیم، دعوت می‌کردیم و ساعت‌ها می‌نشستیم و با او گپ می‌زدیم. برنامه هایمان در سطحی عالی برگزار می‌شد؛ تا جایی که برخی حاضران در آن برنامه‌ها الان هم از آن برنامه‌ها یاد می‌کنند، برنامه‌هایی مثل جشنواره «داستان‌های ایرانی».

با توجه به شرایطی که تجربه کرده‌ام، فکر می‌کنم آدم سخت جانی هستم. من رمان دومم «ما اینجا داریم می‌میریم»، را در شرایطی نوشتم که بسیار سخت بود؛ اما نویسندگی حال خوب می‌خواهد که ما آن را برای خود ایجاد کرده‌ایم. اگر یک هنرمند جوان مشهدی نظر مرا درباره مهاجرت به تهران جویا شود، قطعا به او خواهم گفت که در مشهد، در کنار خانواده اش، بماند. این‌هایی که می‌گویم شعار نیست، عین فرهنگ ماست و برآمده از نوع زندگی خودمان در مشهد.

دوره‌ای که در آن شما آن کار‌ها را می‌کردید، دوره درخشانی بود. بعدها، هرکدام از افراد جمع شما به راه خودش رفت. آیا از وضعیت فعلی مشهد خبر دارید؟ به نظر شما، آن روز‌ها تداوم یافته‌اند؟

اول اینکه من، نه تنها اخبار ادبیات داستانی مشهد، که اخبار ادبیات داستانی کل کشور را هر روز رصد می‌کنم. این به دلیل شرایط زندگی ما هم هست: شوهر من روزنامه نگار است؛ در نتیجه، ما جزو اولین نفر‌هایی هستیم که این دست اخبار را دریافت می‌کنیم. دوم اینکه من معتقد نیستم ما در دوران طلایی کار می‌کرده‌ایم؛ اتفاقا، ما سختی‌های بسیاری را متحمل می‌شدیم. البته این درست است که یک گشایش فرهنگی نسبی رخ داده بود، اما وضعیت اقتصادی خوب نبود.

طبیعتا، ما که یک حلقه شش نفره بودیم، ناچار، می‌بایست امور را در سطحی معمولی پیش می‌بردیم، اما هرگز به وضع موجود راضی نمی‌شدیم و سعی می‌کردیم از سطح امکانات فراتر برویم؛ مثلا، اگر نمی‌توانستیم دولت آبادی را دعوت کنیم، حداقل، پیامی صوتی از او می‌گرفتیم. 

ما کاری می‌کردیم که یک اتفاق خاص رقم بخورد و باوجود همه موانع، سیزده همایش برگزار کردیم، برای اینکه فضا را باز کنیم، برای اینکه نویسندگان جوان را از پیله خودشان بیرون بکشیم و این فرصت را به آن‌ها بدهیم که با نویسندگان باتجربه‌تر و بنام هم صحبت شوند.

ضمیمه «میلان»، شماره ۱۸، ۳۱ خردادماه ۱۳۹۷

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->